پرواز یک فرشته

دیدار آخر.....

سه شنبه 21 اردیبهشت 95 امروز اومدم بیمارستان برای کشیدن بخیه هام ولی دکتر زود رفته بود به بابایی گفتم تا اینجا اومدیم بریم محمدم ببینیم بعد بریم خونه حالا که دخترم خوابه آخه چند روزه خواهر کوچولوت بهانه گیر شده نه که همه حواسم پیش تو هست میگه داداشمو بیشتر دوست داری همش میری پیش اون رفتیم سمت بخش nicu همون لحظه دکتر اومد بیرون تا منو دید گفت پسرت اصلا خوب نیس دیشب خیلی شب بدی رو گذرونده پاهام سست شدم نشستم روی صندلی رو کردم به خدا گفتم خدایا میدونم شفای پسرمو میدی میدونم داری امتحانم میکنی زجه زدم خدایا نزار بچه ام زجر بکشه اومدم پیشت پسرکم ولی چی دیدم جسم بی جون...
21 ارديبهشت 1395

نیمه شعبان

دوشنبه 20 اردیبهشت 95 امروز صبح مثل هر روز که از خواب بیدار میشم زنگ زدم بیمارستان که حالت بپرسم بهم گفتن خوب نیستی بهم گفتن از دیشب خونریزی ریه داشتی و هنوز قطع نشده سریع حاضر شدم و با بابای اومدم پیشت واییی خدا دیدنت توی اون حال بمیرم برات محمدم داری زجر میکشی عزیز دلم و من جز دعا و التماس به خدا هیچ کاری ازم بر نمیاد تموم مدت که بالا سرت بودم نازت کردم و قربون صدقه ات رفتم ریختن اشک هام دست خودم نبود حال خودمو نمیفهمیدم درد خودم یادم رفت یک ساعت تمام با اون حال نزار بالای سرت موندم بوست کردم نوازشت کردم التماس خدا کردم گفتم خدایا منه مادر گناهکارم این فرش...
20 ارديبهشت 1395

14 اردیبهشت 95

امشب ساعت نه و نیم با بابایی اومدیم دیدنت برای اولین بار تونستم صورت خوشگلتو ببینم چون چشم بندت رو برداشته بودن وقتی باهات حرف زدم دست هاتو تکون دادی وای خدایی من این اولین بار بود که تکون خوردنتو میدیدم بازم قربون صدقه ات رفتم یه دفعه لای یکی از چشات باز شد نمیدونی چه حالی داشتم گریه ام گرفت نمیتونستم ازت دل بکنم و بیام خدایا خودت کمکم کن گل پسرم زودتر حالش خوب شه و بیاد بغلم دلم پر میزنه واسه یه لحظه بغل کردنش واسه لمس کردنش
14 ارديبهشت 1395

باز هم خونریزی و درد 14 فروردین 95

امروز شنبه 14 فروردین 95 هست از دیروز دل درد شدیدی گرفتم جوری که باز نمیتونم تکون بخورم از صبح هم که همسر جان رفتن سر کار منم همچنان خوابیدم گل دختر رو هم صدا نکردم گفتم با این حالم اون بخوابه بهتره تا غروب که همسری اومد همچنان درازکش بودم نهار رو هم به زور خوردم نهار دختری رو هم کشیدم براش خودش خورد ولی دل درد هام همچنان ادامه داره و بهتر نشده ساعت هفت با حس مرطوب شدن لباسم فهمیدم که باز خونریزی کردم امروز 25 هفته و سه روزم هست و اخرین روزای ماه شش حاملگی و این خونریزی باز منو غافلگیر کرد از اخرین باری که خونریزی کردم یک ماه و نیم میگذره و بعد تجویز امپول ها دیگه تا الان نداشتم سریع شیاف گذاشتم و دراز کشی...
4 ارديبهشت 1395
1